توي راه برگشت به خونه بودم از كتابخونه، تنبلي كنار رفت و دوباره دارم هرروز ميرم كتابخونه. اگه دوباره عادتم شه عاليه.
شعر فروغ فرخزاد... همون شعري كه تابستون سه سال پيش يهو كتابشو باز كردم و رندوم اومد. و فهميدم چرا اومد.
هشدار داد از اتفاقي كه قرار بود بيوفته و افتاد.
"گنه كردم ميان بازواني كه سرد و كينه جو و اتشين بود خداوندا چه ميدانم چه كردم در ان خلوتگه تاريك و خاموش..."
باورم نميشه چطور اينطور شد، اميدوارم بدون حرف زدنم خودش متوجه بشه.
"ازاينكه ادم بده باشم از خودم متنفر ميشم"
فقط بخون، برگرد به اوج. لياقت تو متفاوته رفيق باور كن.
بازگشت به اوج حتميه و نزديك. و با عذر پوزش و بخشش و نهايت شرمندگي و اندوه و عذر بسيار بسيار زياد بنظرم خرخوناي كلاس بايد خودشون و جايگاهشون رو در خطر ببينن. دوباره كامبك داريم ميزنيم:::::)))))